ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزکآن سوخته را جان شد و آواز نیامداین مدعیان در طلبش بی خبرانندکآن را که خبر شد خبری باز نیامد.....سعدی آیاهنوز خیال نیست که غالب بر آدمی ست و
انسان از خود موجودی رویایی و خیالی می سازد ، و عشق برایش منزلی خیالی و حقیقت نیز برایش مقصدی خیالی و پنداری است ؟.. کشف حقیقت خود برای هرکسی ، رسیدن وی به سرمنزل عشق و ادراک عمیق حقیقت برای اوست که هنوز غالب مردم به آن نرسیده اند . و می توانیم بگوییم ؛ ما می توانیم ورود به دنیایی را در خود تجربه کنیم که این دنیای واقعی ما در کنار آن ، گذری جز درسایه ی وهم و خیال نیست . حقیقت انسان ، آزادی اوست . وانسانی که آراد نباشد در اسارت است و در خود از نقطه ای کور دفاع می کند که همان نقطه ، انگیزه وعلت اسارت وی است. اماانسانِ آزاد اسیرِ جبرِ دفاع وحمایت از _خود_ نیست . ودراین آزادی ، فی
نفسه آدمی موجودی آزاد و آرام وبی دغدغه است . آدمی وقتی به سوی کسب ودفاع از آزادی اجتماعی می رود جبرآ نقطه ای کور در اوست که محرک وانگبزه ی کسب ودفاع از آزادی برای او ست . که می بینیم انسان بااین آزادی و کسب ودفاع از آن ، لاجرم موجودی آزاد نیست . بلکه دراسارت انگیزه ای کوردرخود است . هرکسی بارهایی ازاسارت خویشتن است که طعم آزادی واقعی را می چشد و آن را تجربه و لمس می کند . اماچرا آدمی از تجربه ی این آزادی باز می ماند وبه سهولت نمی تواند این حق مسلم هستی را در خود به دست بیاورد ؟.... ابتدا باید قدری به ماهیت
ذهن در خویشتن نگاه کرد . ما ذهن و حافظه را در خود یکی می بینیم . اما بد نیست به تعاریف زیر نیز توجه کنیم :ذهن (به عربی: عقل)، ما زندانی و بندان بان خویشتنیم...
ادامه مطلبما را در سایت ما زندانی و بندان بان خویشتنیم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : makehastim بازدید : 154 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 19:05